سلام بر بقیع...
مدینه و یک جهان خفته در آن
یادداشتهای حج
[صفحه ۲ از ۲]
حجتالاسلام حمید احمدی
@rozaneebefarda
🔻🔻🔻
یاد صدای محزون و دردمندانه مادری افتادم که هنگام عبوراز بین الحرمین با صدای بغض کرده جلو آمد و گفت : آقا ما را نمیذارن وارد بقیع بشیم ترا بخدا از طرفم سلامی بدید به بچه هام قول دادم که سلام شان برسانم، ولی خودم پشت در موندم ! هنوز طنین بغض آلود صداش تارهای گوشم را می نواخت. سلامی به رسم ادب و احترام از جانب خودم و آن مادر و بچههاش هدیه کردم .
مونده بودم نگاهم را بر این تربت های پاک ادامه بدم یا زیارت نامه ای بخوانم .صدای دلنشین روضه ای آرام با زمزمه اشعار سوزناک مردی در جمع کوچکی که دور او حلقه زده بودند، مرا با خود همراه کرد. این روضه در آن جمع حلاوت و سوز دیگری داشت، شاید در مجاورت بیت الاحزان ، این حزن دائمی جاری در این محیط
قلب مؤمنان را تسخیر و منقلب می کند !
مرد میانسالی با قد متوسط، هق هق گریه های جمع با ترنم روضه اش که با اشعاری آهنگین می خواند ،در هم می پیچید و باحالی وصف نشدنی ، عقده های خفته جمع وا می کند.
روضه مادر می خواند و از شال سبزش که به گردن آویخته بود پیدا بود که از سادات است.
▪️اگر از گریه اش همسایگان را شکوه بر لب بود
دل شب ها نمی زد پلک و آنان را دعا می کرد.
به چشم خویشتن دیدم که بشکستند بازو و بستن
ولی مادر مگر دامان حیدر را رها می کرد.
هم از سینه و هم بازویش خون می رفت در آن روز
و لیکن می دوید و باز بابم را صدا می کرد.
این زمزمه های دردناک جان و دل همه را با خود روانه پشت دیوار خانه علی کرد .
با معرفت بود از همه یاد کرد از امام تا شهیدان مدافع حرم و سرداران شهید و از ملتمسین دعا . اشعارش دنیایی از غم و غربت را بر جانمان نشاند و فقط باید آرام می گریستیم تا قراولان شهر نبی که در کسوت نگهبانی وحفظ نظم و امنیت مهمانان مراقب منافع میزبانان،
مراقب همه چیز و همه کس بودند، مانع نشوند و مشکل ایجاد نکنند !
اما صدای بی محل و پی در پی یکی شان بلند ” حرک زایر” تند و پر شتاب امر به حرکت و عدم توقف می داد.
یکی از ماموران به این جمع کوچک خیره شده بود ، روضه را مثل همیشه ناتمام گذاشت ! اما تا هنگام خروج از حرم شریف ، اشکها مهمان چشم ها و صورتها بود و غم ها تا همه ایام حضور !
چند باری با سوال زائران که در بهت و حیرت از مکشوف بودن مرقدهای این بزرگان و بدتر از آن بی ادبی و برخورد
ماموران و
بی خردی و جهالت
بانیان ، نشان از مرقدهای چهار امام و فاطمه بنت اسد را گرفتند.با اشاره نشان شان دادم ،
می شد فهمید که باورش برایشان سخت بود که قبور این بزرگان چنین باشد!
سخت تر پرسش و کنجکاوی مسلمانانی بود که با نگاه و احترام و خضوع شیعیان در مقابل این قبور مطهر می پرسیدند این قبرها متعلق به چه کسانی ؟
فقط پاسخ می دادی فقط با نام امام حسن بن علی آشنا بودند و بقیه بزرگ زادگان را باید با توضیحاتی تفهیم شان می کردی!
جمیعت را به سمت خروجی هدایت می کنند اما هنوز زائران پی جوی قبر دیگری اند،از مزار ام البنین!
این علاقه و محبت شیعیان به مادر علمدار دشت نینوا خود حال و شور دیگری دارد .اگرچه اجازه توقف نمی دهند اما کسی بدون ادای احترام و ادب رد نمی شود وبر او و پسر رشدیش با سینه ای پر از درد و آه زیر لب و آهسته سلام می دهد و نگاه خیره و متعجب شان گویا علت سخت گیری و عدم اجازه احترام به این بانو را نمی فهمد !
شاید با مرور داستان نینوا در ذهنش پاسخی یافته است ،چون سر به زیر و اشکهای جاریش حکایت ماجرای این بانوی بزرگ و فرزندانش و ارادتشان به حسین بن علی داغ نهاده بر جانش تازه می شود و خموش و آرام می گذرد و ذهن و جانش روانه شط فرات و کربلاست !
▪️اللهم حبب الینا مشاهدهم و الحقنا بهم و اجعلنا معهم فی الدنیا و الآخره
حمید احمدی
مدینه منوره
ذیقعده ۱۴۰۲
@rozaneebefarda